محل تبلیغات شما
کشاورزی جوان اسب پیری داشت. روزی هنگام برگشتن به خانه چون مراقب نبود اسبش داخل چاهی بدون آب افتاد.

کشاورز جوان هر چه سعی کرد نتوانست اسب را از چاه در آورد از طرفی دلش هم به حال اسب پیر میسوخت که آن طور درد بکشد پس برای اینکه اسب زجر نکشد فکری به ذهنش رسید با بیلی که در دست داشت خاکهای اطراف چاه را داخل چاه ریخت به این نیت که  اسبش زیر خاکها مدفون شود و بمیرد.!

اما اسب پیر هر بار که خاک روی بدنش می ریخت با دمش و تکان دادن بدنش خاکها را پایین می ریخت و در عین حال خاکها را روی هم کپه میکرد و چند سانتی متر بالاتر می آمد.

این کار همچنان ادامه پیدا کرد .کشاورز جوان خاک میریخت و اسب پیر خاکها را زیر پایش جمع میکردو

تا بالاخره ارتفاع خاک به لبه چاه رسید و اسب پیر در حالی که یک کوزه پر از سکه طلا را به دندان گرفته بود از چاه خارج شد و کشاورز جوان تبدیل به مردی ثروتمند شد.

 مشکلات زندگی مانند تلی از خاک بر سر ما میریزند .

انسانها نیز دو انتخاب پیش رو دارند :

اول اینکه اجازه دهند مشکلات آنها را زنده به گور کند!

دوم آنکه از مشکلات سکویی بسازند برای رسیدن به خوشبختی!

تاریخچه ساخت برج آزادی تهران

نمونه سوالات درس 5تا8 مطالعات نهم

روزهوای پاک مدرسه حضرت خدیجه

اسب ,پیر ,چاه ,خاک ,خاکها ,کشاورز ,اسب پیر ,خاکها را ,کشاورز جوان ,می ریخت ,و اسب

مشخصات

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

کـــــــــافـــــــــه ســـــــــــبز کلبه ی من romorini آزادكیش پایگاه اطلاع رسانی خدمات ICTوپست بانک گرمابدشت بازی و نرم افزار و انیمیشن وکد های مختلف... groncoemigre گپی با خط خطی های من هنر آشپزی نسرین حسن زاده 94 wundchehalgu